آیه 16 سوره یوسف

از دانشنامه‌ی اسلامی

وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ

[12–16] (مشاهده آیه در سوره)


<<15 آیه 16 سوره یوسف 17>>
سوره :سوره یوسف (12)
جزء :12
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

و برادران شبانگاه با چشم گریان نزد پدر بازگشتند.

و شبان گاه گریه کنان نزد پدر آمدند.

و شامگاهان، گريان نزد پدر خود [باز] آمدند.

شب‌هنگام، گريان نزد پدرشان بازآمدند.

(برادران یوسف) شب هنگام، گریان به سراغ پدر آمدند.

ترجمه های انگلیسی(English translations)

In the evening, they came weeping to their father.

And they came to their father at nightfall, weeping.

And they came weeping to their father in the evening.

Then they came to their father in the early part of the night, weeping.

معانی کلمات آیه

عشاء: آخر روز يا شبانگاه. راغب آن را از اول غروب تا وقت نماز عشاء گفته است . آن فقط ، دو بار در قرآن آمده است (يوسف/ 16، نور/ 58) .

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ «16»

و (بعد از انجام نقشه خود) شب هنگام گريه‌كنان نزد پدرشان آمدند.

نکته ها

در قرآن چهار نوع گريه و اشك داريم؛

1. اشك شوق: گروهى از مسيحيان با شنيدن آيات قرآن اشك مى‌ريختند. «تَرى‌ أَعْيُنَهُمْ‌

جلد 4 - صفحه 172

تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» «1»

2. اشك حزن و حسرت: مسلمانان عاشق همين‌كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى‌شنيدند كه امكانات براى جبهه رفتن نيست گريه مى‌كردند. «تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ» «2»

3. اشك خوف: همين‌كه آيات الهى براى اوليا تلاوت مى‌شد، گريه‌كنان به سجده مى‌افتادند، «خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا» «3»، «وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً» «4»

4. اشك قلابى و ساختگى: همين آيه كه برادران يوسف گريه‌كنان نزد يعقوب آمدند كه گرگ يوسف را دريد. «يَبْكُونَ»

پیام ها

1- توطئه‌گران، از نقش احساسات و زمان، غفلت نمى‌كنند. «عِشاءً»

2- گريه، هميشه نشانه‌ى صداقت نيست. به هر گريه‌اى اطمينان نكنيد. «يَبْكُونَ»


«1». مائده، 83.

«2». توبه، 92.

«3». مريم، 58.

«4». اسراء، 109.

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ «16»

وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ‌: و آمدند بجانب پدر خود شبانگاه در حالتى كه مى‌گريستند و گريبان چاك زده فرياد و فغان برداشته خاك بسر مى‌ريختند مى‌گفتند: وا حبيباه وا اخاه وا يوسفاه. پيراهن يوسف را به خون بزغاله‌اى آميخته با خود آوردند. يعقوب دانست حادثه‌اى اتفاق افتاده، پرسيد: يوسف كجا است؟

برادران يك مرتبه صداى فغان و زارى بلند نمودند.

بيان: اهل اشاره گفته‌اند: برادران نماز شام آمدند تا وقت تاريك باشد، ايشان را از دروغ گفتن شرم نيايد و در سخن فرو نمانند؛ و لذا گويند: چون از كسى حاجتى خواهى به شب مخواه كه حيا در چشم، و به تاريكى از آن‌

جلد 6 - صفحه 186

خواستن شرم نيايد. و چون عذرخواهى، به روز مخواه، كه فرومانى در عذر خواستن. و اين گريه دروغ كه مى‌كردند آب گريه‌هاى راست را برد. شعبى گفت: «1» زنى نزد شريح آمد مى‌گريست و جزع مى‌كرد، چون حجت بر او متوجه شد، يكى گفت: بنگر كه اين مسكينه چگونه مى‌گريد، همانا مظلومه است.

شريح گفت: برادران يوسف ظالم بودند و با ظلم مى‌گريستند و اين آيه را خواند.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ «15» وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ «16» قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ «17» وَ جاؤُ عَلى‌ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‌ ما تَصِفُونَ «18»

ترجمه‌

پس چون بردند او را و اتّفاق نمودند كه بيندازندش در قعر آن چاه و وحى نموديم باو كه هر آينه آگاه كنى آنها را بكارشان اين كار با آنكه آنها نشناسند تو را

و آمدند نزد پدرشان در شب با آنكه گريه ميكردند

گفتند اى پدر ما همانا ما رفتيم كه پيشى گيريم بر يكديگر و گذارديم يوسف را نزد اثاث خودمان پس خورد او را گرگ و نيستى تو باور كننده قول ما را اگر چه باشيم راستگويان‌

و آوردند پيراهن او را آلوده بخون دروغى گفت نه چنين است بلكه آسان نمود

جلد 3 صفحه 127

براى شما نفس‌هاى شما كار بزرگى را پس صبر من صبرى است نيكو و خدا است يارى خواسته شده از او بر آنچه بيان ميكنيد.

تفسير

جواب لمّا محذوف است يعنى چون بردند او را و اتّفاق نمودند بر انداختن او در چاه كردند آنچه كردند و از امام سجاد عليه السّلام روايت شده كه چون برادران يوسف عليه السّلام با او از منزلشان بيرون رفتند حضرت يعقوب از عقب آنها خود را رسانيد با كمال سرعت و يوسف را از دست آنها گرفت و بسينه چسبانيد و دست در گردنش انداخت و گريست بعد يوسف را بآنها داد و آنها چون يوسف را بردند تا حضرت يعقوب آنها را ميديد او را بر دوش و گردن خودشان سوار ميكردند و آنحضرت بآنها نگاه ميكرد و ميگريست و برادرها در رفتن تعجيل ميكردند كه مبادا يعقوب پشيمان شود و يوسف را از آنها بگيرد و چون دور شد و از چشم پدر مستور او را بر زمين انداختند و گفتند اى كسيكه خواب دروغ ساختى ستاره‌هائى كه ديدى بتو سجده كردند كجايند كه تو را امروز از چنگ ما خلاص كنند و خواستند او را بكشند بزرگتر آنها مانع شد و چون او را بچاه انداختند گمان كردند كه در آب چاه غرق شده ولى آنحضرت چون بته چاه رسيد برادران را صدا كرد و گفت سلام مرا بپدرم برسانيد و آنها چون صداى او را شنيدند گفتند ما اينجا مى‌نشينيم تا معلوم شود كه مرده است پس در همانجا ماندند تا شب كه برگشتند بمنزل خودشان و قمّى ره نقل فرموده كه چون آنحضرت را لب چاه آوردند گفتند پيراهنت را در آور او گريست و گفت اى برادران مرا برهنه ميكنيد يكى از آنها كارد كشيد و گفت اگر پيراهن بيرون نكنى تو را ميكشم پس پيراهنش را در آورد و او را سرازير در چاه كردند و بكنارى رفتند و يوسف در چاه گفت اى خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب رحم كن بر ناتوانى و بيچارگى و كوچكى من و بعضى گفته‌اند وقتى حضرت يوسف خواب را براى حضرت يعقوب نقل مى‌نمود بعضى از زنهاى برادران استراق سمع نموده و آنرا براى ايشان نقل كرده بودند و آنها از اين موضوع خيلى متأثر بودند لذا وقتى بر او دست يافتند بى‌اندازه او را اذيّت و آزار نمودند و زدند و گرسنه و تشنه روى زمينش كشيدند روبيل گردنش را پيچاند كه بشكند يهودا نگذارد و او ميگريست و از هر يك بديگرى پناه مى‌برد و اين بيشتر موجب خشم آنها ميشد

جلد 3 صفحه 128

و ميزدند تا مشرف بموت گرديد و گفته‌اند حضرت يعقوب با اصرار فرزندان نميخواست يوسف را با آنها روانه نمايد ولى چون ميل او را بگردش و تفريح ديد راضى بقضاى الهى شد با وجود اين آنها را قسم داد و از ايشان پيمان بر حفظ او گرفت و سفارش بسيار كرد و امر فرمود دست و روى او را با آب متبرّكى بشويند و موى او را شانه نموده و ببافند و از روغن بهشتى آنرا روغن مالى كنند و پيراهن حضرت ابراهيم خليل را در قاب دعائى گذارد و بگردن او انداخت و آن تعويذ را خداوند از نظر برادران محو فرمود و وقتى او را برهنه در چاه انداختند جبرئيل بامر خداوند پيش از آنكه بته چاه برسد او را گرفت و بر روى سنگى كه ته چاه بود نشاند و آن پيراهن را از قاب در آورد و بر يوسف پوشاند و گفته‌اند چاهرا برادران قبلا تعيين نموده بودند لذا در كلام الهى معرّف ذكر شده و آن چاهى بود در سه فرسخى كنعان كه شدّاد كنده بود و عمقش هفتاد ذراع بود و ريسمان را بگردن يوسف بستند و او دستش را بلب چاه گرفت دستش را هم بستند و چون بميان چاه رسيد ريسمان را پاره كردند تا بطورى بيفتد كه بميرد و تعجّب از اهل سنّت و كسانى است كه اينها را پيغمبر ميدانند و اين قول را در مجمع نسبت باكثر مفسرين داده است و از سيد مرتضى قدّس سرّه نقل نموده كه حجّتى قائم نشده است براى ما كه برادران يوسف عليه السّلام كه اين كارها را كردند انبياء بودند و معلوم نيست كه مراد از اسباطيكه انبياء بودند اينها باشند و از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا اولاد يعقوب عليه السّلام انبياء بودند فرمود خير بلكه اسباط و پيغمبر زاده بودند و سعيد از دنيا رفتند چون توبه نمودند و متوجّه شدند كه كار بدى كردند و از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه وقتى حضرت ابراهيم را در آتش انداختند برهنه‌اش كردند و جبرئيل پيراهنى از حرير بهشتى براى او آورد و بر او پوشانيد و آن نزد حضرت ابراهيم عليه السّلام بود و بعد از او باسحاق عليه السّلام ارث رسيد و بعد از او بيعقوب و آنحضرت آنرا براى يوسف تعويذ نمود و بگردن او آويخت و آن با او بود تا وقتى در چاه افتاد جبرئيل آنرا در آورد و بر او پوشانيد و همان پيراهن بود كه يعقوب در فلسطين بوى آنرا شنيد وقتى كاروان از مصر حركت كرد و نيز از آنحضرت نقل نموده كه چون برادران يوسف آنحضرت را در چاه انداختند جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد كه تو را در چاه انداخت فرمود برادرانم‌

جلد 3 صفحه 129

چون بر من حسد بردند براى منزلتم نزد پدرم عرض كرد ميخواهى از اين چاه بيرون آئى فرمود اختيار با خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب است جبرئيل عرض كرد خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب ميفرمايد بگو اللّهم انّى اسئلك بأنّ لك الحمد لا اله الّا انت بديع السّموات و الارض ذو الجلال و الا كرام ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل لى فى امرى فرجا و مخرجا و ترزقنى من حيث احتسب و من حيث لا احتسب و در كافى و قمى ره نيز اين دعا را از آنحضرت نقل نموده است پس خدا آنروز او را نجات داد از آنچاه و از مكر آنزن و فرج و مخرج براى او شد و من حيث لا يحتسب ملك مصر را باو ارزانى داشت در هر حال گفته‌اند در همان قعر چاه بمنصب نبوّت فائز گشت چنانچه يحيى و عيسى عليهما السلام هم در طفوليّت باين مقام نائل شدند و خداوند براى تسليت خاطر آنحضرت باو وحى فرمود كه هر آينه خبر ميدهى تو برادرانت را باين كار بدشان با آنكه آنها نمى‌شناسند تو را و نميدانند كه يوسفى براى عظمت مقام تو و طول مدت و تغيير هيئت و اين اشاره است بمقاله آنحضرت با آنها در وقت ورودشان بمصر با آنكه او ميشناخت آنها را و آنها نمى‌شناختند او را كه فرمود ميدانيد با يوسف و برادرش چه معامله‌اى كرديد و در علل و عياشى ره از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه يوسف عليه السّلام روزى كه او را در چاه انداختند نه سال داشت و عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه هفت سال داشت بر هر تقدير برادران بعد از فراغت از امر يوسف عليه السّلام بره‌اى كشتند و پيراهن او را بخون آن آلوده نمودند و همانروز بكنعان مراجعت كردند و سر شب گريه كنان نزد پدر آمدند و گفتند ما مشغول بمسابقه در تير اندازى و دويدن شديم و يوسف را گذارديم كه اثاثيه و توشه راه ما را نگهدارى كند گرگ او را خورد و ميدانيم كه تو براى سوء ظنّى كه بما دارى راجع بيوسف قول ما را قبول نميكنى اگر چه راست بگوئيم و تقصيرى نكرده باشيم و كلمه كذب مصدر است بمعنى مكذوب فيه و براى مبالغه در كذب ذكر شده و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون پيراهن يوسف را بحضرت يعقوب دادند فرمود خدايا چه قدر گرگ با مدارائى بوده كه پيراهن را پاره نكرده و قمّى ره نقل نموده كه فرمود چه عداوتى آن گرگ با يوسف داشته و چه مودّتى با پيراهن كه او را خورد و پيرهنش را نجويد خلاصه آنكه اظهارات آنها را قبول نفرمود ولى چاره‌اى‌

جلد 3 صفحه 130

هم جز صبر نداشت لذا فرمود نه چنين است بلكه سهل و آسان نمود هواى نفس شما در نظرتان امر بزرگ و كار قبيحى را پس كار و چاره من نيست جز صبر جميل و اجر جزيل و در حديث نبوى است و از صادقين عليهما السلام نيز نقل شده كه صبر جميل صبرى است كه شكايت در آن بخلق نشود و خدا است استعانت جسته شده باو در تحمّل آنچه توصيف ميكنيد شما آنرا از كيفيّت هلاك يوسف و در علل و عياشى ره از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه چون يعقوب عليه السّلام مقاله برادران را شنيد فرمود انّا للّه و انّا اليه راجعون و گريه كرد و متذكّر شد وحى الهى را كه باو شده بود وقتى كه از اطعام آن همسايه گرسنه غفلت نمود كه منتظر بلا باش و معتقد شد كه اين همان است و فرمود خدا گوشت يوسف را طعام گرگ نميكند پيش از آنكه مشاهده كنم من تعبير خواب راست او را

يكى پرسيد از آن گمگشته فرزند

كه اى روشن روان پير خردمند

ز مصرش بوى پيراهن شنيدى‌

چرا در چاه كنعانش نديدى‌

بگفت احوال ما برق جهان‌

گهى پيدا و ديگر كه نهان است‌

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ جاؤُ أَباهُم‌ عِشاءً يَبكُون‌َ «16»

و آمدند نزد پدرشان‌ شبانه‌ ‌با‌ چشم‌ گريان‌. ‌از‌ ‌اينکه‌ جمله‌ استفاده‌ ميشود ‌که‌ گريه‌ دروغي‌ ‌هم‌ ممكن‌ ‌است‌ ‌پس‌ نبايد اطمينان‌ پيدا كرد بگريستن‌ بعضي‌ و مخصوصا شب‌ آمدند ‌که‌ حضرت‌ يعقوب‌ متوجه‌ نشود كاملا، و بعيد نيست‌ ‌که‌ شبانه‌ ‌با‌ شيون‌ و فرياد آمدند ‌که‌ حضرت‌ يعقوب‌ صداي‌ ناله‌ و شيون‌ ‌آنها‌ ‌را‌ شنيد مضطرب‌ و متوحش‌ شد فرمود چه‌ خبر ‌است‌ چه‌ ‌شده‌ ‌شما‌ ‌را‌ چه‌ ميشود ‌که‌ ‌اينکه‌ نحو داد و فرياد و ناله‌ ميكنيد.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 16)- برادران یوسف نقشه‌ای را که برای او کشیده بودند، همان گونه که می‌خواستند پیاده کردند ولی بالاخره باید فکری برای بازگشت کنند که پدر باور کند.

ج2، ص405

طرحی که برای رسیدن به این هدف ریختند این بود، که درست از همان راهی که پدر از آن بیم داشت و پیش بینی می‌کرد وارد شوند، و ادعا کنند یوسف را گرگ خورده، و دلائل قلابی برای آن بسازند.

قرآن می‌گوید: «شب هنگام برادران گریه کنان به سراغ پدر رفتند» (وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ). گریه دروغین و قلابی، و این نشان می‌دهد که گریه قلابی هم ممکن است و نمی‌توان تنها فریب چشم گریان را خورد!

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع